آوای مرز / منصور اولی * : چشم همه به آسمان است، ابر می آید، پوستینش هم نمناک اما دریغ از باران. کوه ها در انتظارِ کمی جامه پشمینِ سفید و دشت های یخ زده تشنه و خشک. شاعری را شاید باید که این تصویر غمناک را شعری کند برای دلتنگی هایی به وقت باران اما چه سود.
خشکسالی جدی است، نه بخاطر اینکه در ماه های اخیر هر چه سازمان هواشناسی پیش بینی کرده می بارد، نبارید؛ نه اگر فقط این بود، چندان نباید جدی می گرفتیم، در این مملکت کدام پیش بینی درست است که این یکی باشد نه!
خشکسالی جدی است، چون دشت های تشنه فریادشان سال هاست به گوش می رسد و ما گوش هایمان را بسته ایم. خشکسالی جدی است چون دریاچه ارومیه مُرد و خزر قلبش درد می کند. خشکسالی جدی است چون تالاب ها را یک به یک داریم به خاک می سپاریم و گُرد همان خاک ها را هر روز به ریه هایمان می رسانیم و سرطان ریه صعودی شده است. این مثنوی هفتاد من است اما درد حتی بزرگ تر از این است.
درد سنگین تر از این است که بنشینیم و عزا بگیریم برای همه داشته هایی که تنها چندتایی شان را فهرست کردم. درد سنگین است رفیق سنگین. سنگین از نوع بی فرهنگی، سنگین از نوع ناکارآمدی و بیخیالی کسانی که منصب دارند و مسئولیت.
درد سنگین تر از آن که در حالی که می خواهیم دریاچه ارومیه را در کفن سفیدش به گورستان تاریخ بسپاریم و با قطار سریع و سیر خود را بالای سر حزر نزار و ضعیف برسانیم تا آوازهای شمالی مان شاید در این وانفسای مریضی مرهمی باشد برای زخم هایش؛ مسئولین بی درد و بی درک در پی برنامه ریزی برای افزایش صادرات هندوانه هستند؟
درد کُشنده تر از این که وقتی دشت های بی مثال قروه و دهگلان در کردستان، هر روز از درد به خود می پیچند و جایی از بدن لطیف شان سوراخ می شود، مسئولین نابلدِکارِ تازه از راه رسیده در فکر افزایش سطح زیر کشت سیب زمینی هستند؟
داغ و درد بالاتر از این که همچنان باغات سیب در اطراف مزار دریاچه ارومیه در حال رشد است و باغ های انگور یکی پس از دیگری از دیدنِ مرگُ دریاچه، دق مرگ می شوند.
آیا مسئولین ما درکی از کلمه «آب بر و غیر آب بر» دارند؟ آیا آنها می دانند واژه «مدیریت منابع آب» مهم ترین اسلحه موثرِ این روزهای بشر است؟ آنها چرا اصلا آیا خودمان می دانیم چه بلایی سرمان آمده است؟
کسی پیدا می شود که درست و حسابی و شفاف بگوید چند درصد آب های زیرزمینی و سفره های آبی تجدیدپذیر ایران مصرف شده است؟ آیا امیدی به احیای آن مانده است یا نه؟ درد اینهاست رفیق. درد آب. درد ابرهایی که می آیند و می روند و نمی بارند و ما فقط می خندیم. البته همایش هم می گذارند. از حق نگذریم همایش هایی که در این سال ها گذاشته اند با فاصله پر زرق و برق تر از همه سال های قبل است.
ابرها نمی بارند، کاری هم از دست ما بر نمی آید، اما درد اینجاست رفتارها دست ما، البته نه ما که آنها است و این رفتارها هر روز کج تر و نابخردانه تر می شود. انگار که لج کرده باشند و باشیم با زندگی خودمان. بله «زندگی» خودمان. مگر یادتان رفته «آب زندگی است» ………………
*روزنامه نگار