آوای مرز / عثمان حسن زاده : جان باختن جمعی از شهروندان پیرانشهری در آبان ماه جاری بر اثر ابتلا به ویروس کرونا پائیز این شهرستان را به رنگ سیاه نقاشی کرده است.
با شروع فصل پائیز و خزان زرد برگ های درختان پیر این دیار هر روز منتظر تغییر رنگ طبیعت زیبای پائیزی بودیم گرچه تنها یک رنگ خود را در این شهر و دیار به رخ کشید آنهم رنگ نحس “سیاه” بود که هیچ هم خوانی با تصور رنگ های عاشقانه پائیزی سالهای قبلمان ندارد.
اینجا پیرانشهر است سرزمینی که به قطعه ای گمشده از بهشت برین خدا مشهور است، شهری با مردمانی مهربان و خون گرم و مهمانپذیر که تا ۸ ماه قبل هر لحظه و هر ساعت مقصد بسیاری از هموطنانمان از سراسر کشور و حتی خارج از کشور بود.
اما حال این روزهای این قطعه از بهشت برین خدا اصلاً خوب نیست، مردمانش دیگر سفره های دورهمی خود را به امید در زدن مهمانانی خوانده و ناخوانده پهن نمی کنند، آنها حتی می ترسند تا نزدیکان خویش را هم به سفره های پهن شده خویش دعوت کنند از هر در زدنی می ترسند و هراس دارند که مبادا آنکه در چنین روزهای نفس گیر و وحشتناکی بر حلقه در می کوبد تحفه ی مرگ را برایمان به ارمغان بیاورد و خود برود و ما را با سایه وحشتناک مرگ و زندگی تنها بگذارد گویی شرایط ناسازگار این روزهای زندگی، ما را برای سرنوشتی نامعلوم محکوم به تنها بودن وخلوت گزینی کرده است.
در این روزهای سرد و سخت آبان هر روز خزان زرد پائیزی برگی از جنس انسان را از درخت تنومند پیرانشهر می چیند و نفس از تن آدمی می گیرد.
روزها و ماههای زیادی است که شهروندان پیرانشهر هر روز شاهد قطع نفس های یکی از عزیزانشان در نبردی نابرابر با دشمن ناجوانمردانه، ناشناس و ناخوانده ای بنام ” کرونا” هستند.
کرونای منحوس می داند که آدمی می تواند بدون بسیاری از اعضای بدن خود از جمله دست، پا، چشم و…کماکان به زندگی ادامه دهد و بر سرنوشت خود و همنوعانش تأثیر گذار باشد اما این دشمن ناخوانده این روزهای بشریت نفس های آدمی را نشان گرفته است تا برای پیروزی در این عرصه نابرابر تیر خود را بر نفس های انسان نشان برود تا در اولین فرصت برای همیشه بر زمینش بزند.
سالهای زیادی است که در یک مقطع زمانی کوتاه گورستان های شهرمان این چنین میزبان میهمانانی از جنس امید و آروز با بدنهای سرد و بی روح و چشمانی که به این زودی ها قصد ترک سرزمین آرزوهایشان را نداشتند، نبود اما دریغ و افسوس که این روزها با تمام روزهایی که بر ما گذشت تفاوت اساسی دارد و این دشمن نامرد، ناجوانمردانه هر کس در مقابلش ضعیف و ناتوان خود را جلوه دهد و مجهز به وسایل دفاعی از جنس بهداشت و تنهایی نباشد با خود به گورستان شهر می برد.
حکایت این روزهای سرد و سخت کرونایی ما را با خود به دیار شعر و شاعری می برد که سالها قبل در خلوت خویش چنین خوش سروده است:
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد / سعادت آنکسی دارد که از تن ها بپرهیزد
شاید شاعر این بیت زیبا هرگز فکر نمی کرد که تک بیتش این چنین روایتگر حال و روز مردمانی باشد که این روزها از تن ها گریزانند و فراری، چرا که آنها می دانند که این روزها هر تجمع و دورهمی می توانند تأئید مهر مرگ بر تک تک صفحات شناسنامه آنها باشد لذا باید بدانیم که برای رهایی از سایه شوم و سیاه و مرگبار دشمنی ناخوانده بنام “کرونا” نه تنها نباید در جمع هم باشیم بلکه باید تا می توانیم از دورهم بودنهای همیشگی پرهیز کرده و تا شکست این دشمن نامرد خلوت گزینی را انتخاب کنیم.