آوای مرز : «هیچ جریان اجتماعی و سیاسیای دود نمیشود که به هوا برود، شاید توان و هژمونیاش را در مقطعی از دست بدهد اما به آن معنا نیست که این توان قابل بازگشت نباشد؛ خاصه این که اگر مخالفان درصدد بنای جامعهای دموکراتیکتر در ایران باشند. آن چه رخ داده جابهجایی در جایگاه سخن است. آنان که تا دیروز صدا و جایگاه سخن نداشتهاند، صاحب صدا شدهاند و کسانی که پرصدا بودهاند، جایگاه سخن خود را از دست دادهاند. همان طور که خاموشان دیروز ماندند تا صدایشان شنیده شود؛ پس دلیلی وجود ندارد که خاموشان امروز همیشه در سکوت بمانند.»
در سرمقاله روز شنبه شرق به قلم احمد غلامی، سردبیر این روزنامه میخوانیم: «در شرایط کنونی نیروهای مترقی و مصلح جامعه که دل در گرو اصلاح امور به شیوهای تدریجی و عقلانی دارند، بیش از هر زمان دیگری در تنگنا قرار گرفتهاند. این مصلحان طیفهای متفاوتیاند که الزاماً همه در زیرمجموعه اصلاحطلبان تعریف و گنجانده نمیشوند. گر چه مخالفان داخلی و خارجی اصلاح امور عامدانه تلاش میکنند هرگونه تفکر مصلحانه را در زیرمجموعه اصلاحطلبان تعریف و جاگیر کنند. این نگاه کلگرایانه به مصلحان، بیش از هر چیز به روند اصلاح در کشور آسیب زده است.
مصلحان جامعه صرفاً اصلاحطلبانِ در قدرت و خارج دایره قدرت نیستند؛ بیشمار افرادیاند از طیفهای خاموش جامعه که تفکری مصلحانه دارند و خاصه این که این تفکر نسبت چندانی با جریان سیاسی اصلاحطلبان ندارد. حتی چهبسا در برخی موارد با نگاه اصلاحطلبان هم سر ناسازگاری دارد. این روزها به عمد این تودههای وسیع که بخش متفاوت و متنوعی از مردم در همه طبقات اجتماعیاند، توانشان نادیده گرفته میشود؛ هم از سوی مخالفان داخلی و هم مخالفان خارجی که چشم به تغییرات اصلاحی دارند.
همواره در جنبشهای اجتماعی ایران در بزنگاهها، اتحادها و ائتلافهایی شده که غافلگیرکننده بوده است. اگر اینک اصلاحطلبان، سرمایه اجتماعی و هژمونیشان کاهش یافته است، این به آن معنا نیست که آنها در جنبشهای اجتماعی نقش تعیینکنندهای نداشته باشند اما نکته مهم این است که اتحادها و ائتلافهای سیاسی و اقتصادی دیروز که در قالب واژگان سیاسی و ایدئولوژیک بیان میشد، کارکرد خود را از دست دادهاند و جریانهای سیاسی منفک از این ایدئولوژی، در طبقات اجتماعیِ خود رها شده و مستعد جذب در اتحادها و ائتلافهای تازهاند. همچون اتمهای سرگردانی که در عین بههمریختگی، نظمی خودانگیخته دارند. به تعبیر دیگر بعید است از آشفتگی این جریانها منظومهای از جنبشهای ساختارشکن شکل بگیرد.
از سوی دیگر در شرایط کنونی با این که مصلحان جامعه با اصلاحطلبان اشتراک طبقاتی دارند، به دشواری با هم به ائتلاف خواهند رسید. مخالفان داخلی و خارجی اصلاحطلبان در معادلات و محاسباتشان، مصلحان جامعه را حامی خود یا نادیده میانگارند و آنان را طیف خاکستری جامعه مینامند اما در واقع اینگونه نیست. این طبقه متوسط مصلحان جامعه اگرچه در سیاست به معنای قدرت حضور ندارند اما نقش کلیدی و تعیینکنندهای در سیاست داخلی ایران دارند. اغلب این مصلحان نیز بیش از آن که نگاهشان به خارج از مرزها باشد، به تغییر از درون میاندیشند. مخالفان، باز در نگاهی کلیگرایانه جریان اصولگرایی را تمامشده میدانند و آن را چنان نادیده میگیرند که گویی اصولگرایان دود شده و به هوا رفتهاند. هیچ جریان اجتماعی و سیاسیای دود نمیشود که به هوا برود، شاید توان و هژمونیاش را در مقطعی از دست بدهد اما به آن معنا نیست که این توان قابل بازگشت نباشد؛ خاصه این که اگر مخالفان درصدد بنای جامعهای دموکراتیکتر در ایران باشند. آن چه رخ داده جابهجایی در جایگاه سخن است. آنان که تا دیروز صدا و جایگاه سخن نداشتهاند، صاحب صدا شدهاند و کسانی که پرصدا بودهاند، جایگاه سخن خود را از دست دادهاند. همان طور که خاموشان دیروز ماندند تا صدایشان شنیده شود؛ پس دلیلی وجود ندارد که خاموشان امروز همیشه در سکوت بمانند.
تاریخ جنبشهای اجتماعی ایران پر است از اتحادها و ائتلافهای شکننده که مهمترین آنها در جنبش مشروطه رخ داده است. جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی، طبقات اجتماعی ایران را به این خودآگاهی رسانده که برای تغییر شرایط موجود با هر طیف و جریانی نمیشود ائتلاف کرد. یرواند آبراهامیان در جنبش مشروطه از نیروهای اجتماعی دو طبقه متوسط نام میبرد؛ یکی بازاریان سنتی که بازرگانان، پیشهوران و روحانیان را شامل میشود که آبراهامیان از آنان به عنوان طبقه «متوسط متمکن» نام میبرد و دیگری طبقه روشنفکران جدید. به اعتقاد او طبقه اول بیش از طبقه دوم قدرت داشته است. اما افشاری، تحلیلگر دیگرِ جنبشهای اجتماعی دیدگاه رادیکالتری دارد. او میگوید: «محور انقلاب مشروطیت را پیشهوران، صنعتگران، بازرگانان کوچک و دکانداران خردهپا تشکیل میداده است.» دیدگاه افشاری از آن جهت گامی به جلو است که طبقه متوسط متمکن را به عناصر تشکیلدهندهاش تجزیه میکند. هر چند این گروهها دیدگاهها و منافع همانندی نداشتهاند اما با بررسی عملکرد هر طبقه در مشروطیت عیان میشود که انقلاب بیش از همه دستاورد پیشهوران و روشنفکران بوده است. بازرگانان یکپارچه نبودند و تا آخر نیز تزلزل داشتند.
در انقلاب اسلامی سال ۵۷ طبقات اجتماعی پایداری بیشتری برای رسیدن به پیروزی نشان دادند اما با پیروزی انقلاب اتحادها و ائتلافها پایدار نماند و در برخی مقاطع شکست این ائتلافها سرنوشت متفاوتی را برای گروههای سیاسی رقم زد. تجربه این جنبشها طبقات اجتماعی را به این آگاهی رسانده که برای تغییر و اصلاح وضع موجود به سهولت تن به هر اقدامی ندهند. این تجربهها نشان داده نباید برای تحلیل هر حادثه و رویدادی به ذکر یک علت و عامل بسنده کرد. به تعبیر آلتوسر «تعین مرکب» مجموعه عوامل و علتهای گوناگونی هستند که در دوره یا مقطعی خاص با هم تلاقی پیدا میکنند. آن چه این دو جنبش بزرگ را انسجام میبخشد، مفهوم وابستگی بود؛ وابستگی اقتصادی و سیاسیِ حقارتبار ایران به کشورهای قدرتمند بود. این وابستگی مفهومی بود که طبقات اجتماعی را با یکدیگر علیه این نابرابری تحمیلی متحد میکرد و به حرکت مردم جنبه ایدئولوژیک میداد. انقلاب اسلامی با آگاهی از نحوست این وابستگی است که چهار دهه بر استقلال خود پافشاری میکند. آن چه بیش از هر چیز طبقات متفاوت با ایدهها و منافع متناقض را انسجام میبخشید، همین وابستگی و عدم استقلال است. پس امروز هرگونه تغییر و اصلاح در این چارچوب موجود امکانپذیر خواهد بود. کشوری که توانسته چهار دهه استقلال خود را حفظ کند، مردمش دشوار تن به شیوههای غیر دموکراتیک میدهند؛ خاصه آن که طیف وسیعی از طبقات متوسط و حتی فرودستان تا حدودی به این آگاهی رسیدهاند که چه میخواهند و این خواسته را باید از چه راههایی به دست بیاورند.
برای نوشتن این یادداشت از کتاب «مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالها پس از انقلاب اسلامی»، نوشته جان فوران، ترجمه احمد تدین، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا استفاده شده است.