آوای مرز : مدتها است که موضوع «اصلاح» و «اصلاحات» به عنوان یک مفهوم ژرف در سپهر سیاست ایران مورد توجه کنشگران و فعالان اجتماعی و سیاسی قرار گرفته است.
روزنامه ابتکار در سرمقاله ای به قلم علیرضا صدقی، آورده است: مفهومی که از بدو پیدایش در ادبیات فعالان ایرانی رنگوبوی سیاست، سیاستورزی و سیاستپیشگی پیدا کرد و همواره در بستری متاثر از رویدادها و رخدادهای سیاسی مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت.
با گذشت بیش از دو دهه از حضور این مفهوم در ادبیات سیاسی ایران، چندی است که به نظر میرسد مسئله «اصلاح» و «اصلاحات» در بستر سیاست، کارآمدی و کارکرد خود را از دست داده و باید از منظری دیگر به آن نگریست. در این میان نباید فراموش کرد که موضوع «اصلاح» مسئلهای نیست که بتوان از کنار آن به سادگی عبور کرد یا بیاعتنا به ژرفای آن، چنین مفهومی را ناکارآمد یا مرده در ساخت و ساختار سیاسی هر کشوری قلمداد کرد.
موضوع اصلی بر سر آن است که اگر اصلاحات به دلایل مختلف در ساحت سیاست دچار «بحران گفتمانی» شده، باید ماجرا را در نوع مواجهه، نگرش و تعریف محدود و غیرعلمی از آن دانست چراکه در همین تعریف محدود سیاسی از مفهوم اصلاحات هم ـ چه از سوی موافقان و حتی تئوریسینهای آن و چه از مخالفان قسمخوردهاش ـ همواره آن را در بستر قدرت، متاثر از آن و متکی بر بافت آن تعریف و ترسیم میکنند.
حال آنکه این مفهوم برساخته رویکردی نقادانه نسبت به قدرت و با فاصلهگذاری مشخص از آن است. در حقیقت مشکل نخست را باید در تلاش بیوقفه برخی جریانهای اصلاحطلب به منظور ایجاد پیوندی ناگسستنی با نهاد قدرت جستوجو کرد. مجموعه کنشها و رفتارهای بعضی از اصلاحطلبان نشان میدهد که آنها چنان درگیر پراگماتیسم مدیریتی و سیاسی شدهاند که امروز فاصلهای بعید و باورنکردنی از تئوریها و نظریههای اصیل و اصلی اصلاحطلبانه پیدا کردهاند. متدولوژی مدیریتی آنها ـ بهویژه در زمان تصدی مسئولیت در نهادهای انتخابی ـ بافتی محافظهکارانه پیدا کرده که هر نوع تغییر در رویکرد، روش، استراتژی و حتی تاکتیک را برنمیتابند. بدون تردید از این منظر، «اصلاح» و «اصلاحطلبی» موضوعیت ندارد و از میان رفته است.
اما انگارههای تبارشناسانه نشان میدهد که موضوع اصلی حتی وامداری «اصلاحطلبان» به نهاد قدرت هم نیست بلکه مسئله بر سر همان تعاریف ابتدایی، کلی و اصولی است. مشکل را باید در همان آغاز شکلگیری گفتمان اصلاحات در جامعه ایران جستوجو کرد؛ آنجا که این مفهوم اجتماعی عمیق از زبان سیاسیون بیرون آمد و همواره طی این سالها از درگاه سیاست به آن نگریسته شد. حال آنکه «اصلاحات» بیش از هر چیز ناظر بر کنش و رفتار اجتماعی است. برخی تا آنجا پیش رفتهاند که هر نوع تغییر در ساخت و ساختار سیاست بدون توجه به الزامات متاثر از اصلاحات اجتماعی را بلاوجه و بلااثر میدانند. مدعایی که پر بیراه نیست.
تجربه نشان داده است که تغییرات سیاسی ـ چه خرد و چه عمده و عمیق ـ اگر برونداد اصلاحات ساختاری در عرصه اجتماعی نباشند، راه به جایی نخواهند برد. چه اینکه سرنوشت انقلابیون در فرانسه هم پس از جمهوری نخستین به استبداد ناپلئونی رسید. تاریخ سیاسی دیگر کشورها هم پر است از نمونههایی که حکایت از تقدم «امر اجتماعی» بر «امر سیاسی» دارند.
در ایران هم وضع مشابهی تجربه شده است. پس از برگزاری چهار انتخابات پرشور از میانه دهه ۷۰ به بعد و ورود گفتمان اصلاحطلبی به ادبیات سیاسی ایران، جامعه ناآماده ایران به ناگاه در سال ۸۴ با انتخابی عجیب، کشور را به مرداب ۸ ساله احمدینژاد و اعوان و انصارش انداخت؛ دورهای که بسیاری از زیرساختهای موثر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور دستخوش تغییراتی عمده شد. تغییراتی که همگی آنها بنمایههای مردمسالارانه، شفافیتآفرین و برابرخواهانه را نشانه رفته بود. نتیجه آن شد که کشور سیری قهقرایی در تمام این ۸ سال سپری کرد و بنیانهای متعددی طی آن از میان رفت.
شاید بهتر بود که جریانهای اصلاحطلب، در همان دوران گفتمانسازی جدیدی را شکل میدادند و با فاصله گرفتن از منازعات و درگیریهای سیاسی، عمق استراتژیک این شکست را به تحلیل مینشستند. امروز اما با دورشدن از آن روزها شاید زمان آن رسیده باشد که مسئله «اصلاح» و «اصلاحات» را در بستر واقعی و عینیاش تعریف و ترسیم کنند. به نظر میرسد که حالا زمان آن است تا «بازاندیشی» تازهای در مفهوم «اصلاحات» صورت بگیرد و زعما و بزرگان اصلاحطلب مسئله را خارج از چارچوبهای تنگ و بسته سیاست مشاهده کنند. در چنین بستری و با استفاده از این درگاه است که میتوان به بازیابی جریان اصلاحطلبی در جامعه امیدوار بود. جریانی که حالا باید به دور از دعواها و بازیهای سیاستپیشگان و الزامات پراگماتیستی در «امر سیاسی» حقیقت اصلاحطلبی را در «امر اجتماعی» و مناسبات پیچیده و چندلایه جامعه جستوجو کند. رهایی را اگر راهی است در این مسیر پیدا خواهد شد.