اینجا محل تبلیغات شماست

اینجا محل تبلیغات شماست

آوای مرز : «سجاد شیخی»؛ فعال مدنی و اجتماعی در یادداشتی ادبی به روایت ارتباطات اجتماعی در زمان گذشته و حال و نقش رسانه های اجتماعی و بهره گیری نادرست از این فضا پرداخته است.

ر این یادداشت آمده است: دورانی نه چندان دور را به خاطر دارم که دانش آموزی بودم باریک اندام و لبریز از ضعف مفرط جسمانی با رنگ و رویی پریده و گونه های استخوانیِ برآمده و چشمانی قلمبه و از حدقه بیرون زده همراه با خستگی دائم و حرکات ملتمسانه دستانم که اگر رنگ روشنِ پوستم را به همراه نداشت، تداعی گرِ کودکان بی پناه و گرسنه کشورهای فقیر شاخ آفریقا بود که از بحران شدید غذایی رنج می برند. سری همیشه تراشیده، تراشیده که چه عرض کنم با موهایی از ته قلم شکن شده که تابش آفتاب ظهر تابستان بزرگترین کابوسش بود و محتویات مغزم را تا آستانه جوشیدن پیش می برد.

پدر شریف و قانعی داشتم که آموزگار بود و بنابر سیستمِ خاص آموزشی که در دوران قبل از انقلابِ اسلامی تجربه کرده بود، اعتقاد داشت فلک کردن و کتک زدن و نواختن خط کش بر بند ناخن ها و قراردادن خودکار لای انگشتان دست و فشردن آن ها و سایر تنبیهات غیرمتعارف و غیرمعقول از ملزومات یک آموزش استاندارد و اصولی بوده و قاعدتاً با هیچ روشی غیر از موارد مشروح نمی توان دکتر و مهندس و ادیب پروریده و تحویل اجتماع داد.

ماشین اصلاح دستی ساخت کشور ایتالیا داشتیم که کسی جز پدر اجازه نزدیک شدن به آن را نداشت و لمس کردنش برای ما در حکم تعبیر رؤیای نشستن در هواپیمای دو نفره و پرواز بر فراز کوه های آلپ بود. ماشینِ داستان ما همیشه در نقطه ای بلند و بعید از دسترسی ما قرار داشته و هیچگاه حتی در فکر نزدیک شدن به آن هم نبودیم، ولی با وجود تمام ملاحضات و روغن کاریهای مداوم و نگهداری در جعبه مخصوص و مصوب، در وقت اصلاح یک تار مو را تراشیده و پنج تای بعدی را با ساقه و ریشه و برگ و بارش از ته می کَند و اشک در چشمانمان جاری می ساخت و چون پدر مرتباً از دوران کودکیِ خود می گفت که موی سرِ کودکان با تیغ و خودتراش های مشترکِ خانوادگی و همه کاره اصلاح می شده و شرایط ایده آل و امکانات حاضر را از فصل و بلندطبعی خود می دانست، مجابمان به تشکرهای فراوان و خالصانه نموده و باعث می شد آن دردهای جانکاه در یک آن به فراموشی سپرده شود و خرسند بودیم و به خود می بالیدیم و خدای بزرگ را شاکر بودیم که در عصر فوران و انفجار امکانات و تکنولوژی چشم به جهان گشوده ایم.

منزلی که در آن گذران عمر می کردیم استیجاری نبود ولی بازمانده از پدربزرگ فقیدمان بوده و در اثر گذشت زمان و با توجه به مصالح سنتی و قدیمیِ به کار رفته در آن، سر به ویرانی و تخریب نهاده بود. شب های زمستان و بهار را مجبور بودیم مابین تشت ها و قابلمه ها و سطل های کوچک و بزرگی که مادرمان در مسیر چکه آب از سقف نهاده بود با استرسی کُشنده و ترس از ویرانیِ خانه به صبح برسانیم و صبح با خوردنِ صبحانه ای فقیرانه و عاری از ویتامین های لازم به مدرسه برویم و تمام فکرمان در کلاس مشغولِ حوادث شب گذشته باشد.

روزهایی که تکرار شدنی نیست

آن روزها اصلاً شبیهِ حالا نبود که قبل از هر خروج و بعد از هر وردی به منزل، حمامی شیک و مدرن و همیشه گرم با انواع شوینده های تخصصی و لوسیون های فرنگی وجود داشته باشد و به بهانه های مختلف بشود تنی به آب زد و صفایی به جسم و روح داد. آن روزها در محلی که ما سکونت داشتیم حمامی عمومی وجود داشت که در اوایلِ انقلاب توسط برادران جهاد سازندگی احداث شده بود. حمام مذکور در نقطه ای فقیرنشین و دور افتاده قرار داشت و ما مجبور بودیم روزهای جمعه و قبل از اذانِ صبح با عتاب و نهیب های پدر از خواب نازِ کودکانه برخاسته و با کوله ای فقیرانه راهیِ گرمابه گردیم. سرمایِ سوزناک زمستان های مثال زدنی آن دوران همراه با واق واقِ سگ های نگهبان و زوزه گرگ های گرسنه همیشه مانند کابوسی ویرانگر ذهن و روحم را می خراشید و ترسی دائمی را در وجودم می پروراند. مسئول حمام مردی میانسال، دارای هیبتی شبیه به گلادیاتورهای رومِ باستان و غیظ و غضبی کم نظیر مانند چنگیزخانِ مغول بود که با همکاری دلاک پاچه خارِ حمام و با جاروی دسته بلندش مدام بر درِ قسمت های نمره می کوفتند و جماعت را متهم به وقت کشی و اتلاف آن همه امکانات می نمودند. من و برادرِ کوچکترم هرکدام یک عدد مسواک کوچکِ نارنجی رنگ از پدر هدیه گرفته بودیم که در همان روزِ جمعه و در حمام مجاز به استفاده از آن بودیم و به سبب شباهتِ رنگ و ظاهر نمی توانستیم مسواکِ خود راشناسایی کرده و این گونه بود که مشترکاً هردو مسواک را به کار می گرفتیم.

با توجه به اینکه در کردستان می زیستیم و در طول دوران جنگ تحمیلی مدام به وسیله هواپیماهایِ رژیم بعث مورد تهدید و تعرض بودیم با شنیدنِ صدای معروفِ آژیر قرمز به همراهِ سایرِ همسایگان به زیرزمین بزرگ و تاریک و نمورِ مشهدی رضا پناه می بردیم و در تنگِ یکدیگر می لرزیدیم و بخت سیاهمان را نفرین می کردیم.

گاهی بساطِ آبگوشتی بسیار کم ملات و بی خاصیت از ترکیبِ چندین لیتر آب و مقداری رب گوجه فرنگی و مشتی نخودِ نپخته و چند عدد سیب زمینیِ رو به فساد و چندده گرم گوشت گوساله برپا می شد و با احتیاط و وسواس خاصی از سویِ خانمی معتمد و مو سفید کرده و ظاهرالصلاح مابین حاضرین توزیع می گردید.

روزهایی بدون دگرآزاری

بودند کودکانی که از شدت ترس و فشار عصبی زایدالوصفِ آن محیط و شرایطِ حاکم، ریسک خارج شدن از سرپناه و مراجعه به مستراحِ دورافتاده گوشه پرتِ حیاط را نپذیرفته و در جای خود و در لباسِ تنشان با تحمل خجالت از اطرافیان و سرکوفت ها و نیشگون های همچون سرنیزه مادرانشان اجابت مزاج کرده و تحت تأثیرِ آن جو پرفشار سر به دیوار تنهایی خود می کوفتند. نه خبری از بازی های کودکانه بود و نه می شد کودکانه فکر کرد و نه حتی ظاهر کودکانه داشت.گاهی فکر می کنم و از خود می پرسم که اطفالی در آن قامت و با آن سن و سالِ اندک چگونه تحتِ فشار آن حجمِ بالای استرس و ناخوش احوالی تهی خالی نمی کردند؟ چگونه مجنون نمی شدند و چگونه می توانستند پاسخگوی نیازهای کودکانه و مکاشفه گرِ خود باشند؟ ولی خوب می دانم هرچه بود ختم به دگرآزاری نمی شد و کوچکترین خوشی ها در آن حجم بالای کمبود برجسته می شد و مزه ای جز شیرینی به عمق جان های خسته نمی نشاند.

نمی دانم چگونه بود که با دیدن کارتون های خاطره انگیز و رویاییِ دهه ۶۰ با آن شدت و قدرت کِیف می کردیم و در آن فضای متشنج و مختنق تا سرحدِ ذوق مرگ شدن پیش می رفتیم؟ از خود می پرسم چه چیزی در آن برنامه های محدود و مخصوص کودکانه وجود داشت که تمامِ امکانات و تکنولوژی های ریز و درشتِ عصرِ حاضر قادر به فراهم نمودنِ حتی یک لحظه از لذت هایش برای کودکانمان نیستند؟

آن روزها را کجا دفن کردیم؟!

عطر نان تازه و ماستِ محلی و سفره های پاره و پوسیده آن روزگار را کجا دفن کردیم که اینک بهترین و متنوع ترین اغذیه ها و اشربه های خوش آب و رنگ و مطبوعِ داخلی و خارجی قادر به اقناع طبع خاص و ممتاز ایرانیمان نیست؟ چگونه بود که بهترین آدرس دنیا در دوران کودکی من خانه کاهگلیِ مادربزرگی بود که بنا به حس ممتاز و غیرقابلِ تشریحِ مادربزرگ های مختص آن روزها، به افتخار ورودمان پلوی خوش عطر و رنگی بار می گذاشت و جهت تشریفاتی شدنِ کار، مخلوط با رشته دست سازِ خویشش می نمود و در مواردی بسیار نادر عیشمان را با نیمرویی تکمیل می ساخت! اما این روزها فست فودهای مولدِ سرطان و اسنک های آمیخته با فشارخون و غذاهای آماده چندین بار گرم شده با حیات دلبندانمان عجین گشته و آشپزی های معروفِ مادران و کدبانوهای ایرانی در سراشیبیِ بی سلیقگی و نبود احساس مسئولیتِ بسیاری از زنانِ جامعه جان می بازد؟ چرا با وجود اینکه قریب به اتفاقِ بازمانده های آن نسلِ خاکستری که از آرتروزهای مزمن و پوکی استخوان های وحشتناک به دلیلِ نزدیک به صفر بودنِ آمار مصرف شیر و سایرِ لبنیات می نالند، بسیار فرهیخته تر و فاضل تر از نازدانه های بی خاصیت و منفی پسندِ این دورانند که خیلی هایشان حمام در وانِ شیر را در زمره برنامه های روزمره گنجانده و لازمه سلامتی پوستش می دانند؟ رصانت (استواری) عقلی که در نوجوانان و جوانان آن زمان موج می زد ناشی از مویزها و آش دوغ ها و نیمروها و شکرگزاریهای همیشگی بود یا بیماری های جسمی و روحی و سبک مغزی و سهل انگاری و بی بند و باریِ دامنگیرِ این روزهای جامعه ما، نتیجه تقلب در پردازش گوشت بره و بوقلمون و انواع ماهی و تنقلات و زیاده خواهی و ناسپاسیِ امروزی هاست؟

نمی دانم امیران و سردارانی که غالباً جوان و کم سن و سال و جنگ نادیده بودند و در صد هزارم ثانیه بهترین و حیرت انگیزترین تصمیمات را اتخاذ می کردند، متأثر از ژنتیک و یا تحت تربیتِ خاص و یا در سایه ایمان و باور به آن مراتبِ عالی نائل می آمدند و یا برخوردار از ودیعه های غیبی و متافیزیکی بودند و اصلاً جنس افکارشان را چگونه می توان تفسیر نمود؟ این شکاف و گسلِ مهلک که حالا بین نسل جوان حاضر و آن نیک مردانِ صیقل خورده و بی ریا ایجاد شده، نتیجه اغفال جوانانمان است یا مغفول ماندن هجمه دشمن؟

چرا و چگونه است که با این سرعت و با این ظرافت خاص و به صورت کاملاً چراغ خاموش ارزش را با ضدارزش، هنجار را با ناهنجار، امید را با ترس و ایمان را با کژی و کراهت جایگزین می کنند و شوربختانه نمی توانیم حضور معاندان و متجاسران به آرمان ها و ایده آلهایمان را در اتاق خوابمان، رایانه هایمان، قلب همسرانمان، اندیشه کودکانمان، بر روی جلد کتاب هایمان، در لا به لای تیتر روزنامه هایمان، زیر میز مطب پزشکانمان، در شعارهای مملو از غرض و مرضِ مدعیانِ روشنفکریمان، در سالن تئاتر شهرمان، در شوهای آشکار و فارغ از محدودیت مد و لباسِ دانشگاه هایمان و گوشی های همراهمان درک کنیم؟

این ساده انگاری ها از کجا آب می خورد که اینچنین گرگ در لباس میش می خزد و برّه می دزدد و قربانی می گیرد و در موضعِ ضعفمان قرار می دهد و بازهم گوشی برای شنیدنِ صدای خطر نمی جنبد و اندیشه ای تحریک نمی گردد؟ زنگارهای متعفن و مشمئزکننده ای که بر سقف عقایدمان نشسته و تمامِ بودنمان را به چالش کشیده، متأثر از کدام دِنجِ مرطوب و مرموز است؟ چرا در مملکتی با این عزت و صولت و قدرت و کرامت و وادیِ بالندگیِ اسلام، عده ای کار را به جایی رسانده اند که بدون آگاهی لازم از کانالِ تبلیغ عقایدِ کوروش هخامنشی و خاندان پهلوی عبور کرده و دست به نقد قرآن و نهج البلاغه می زنند و در این اواخر مفکره و ذهنیت جوانانمان را به سوی اباحه گری مطلق هدایت می کنند و ما صرفاً نظاره گریم؟!

حضور منفی شبکه های اجتماعی

در اینجا می خواهم گریزی بزنم به شبکه های اجتماعی و از پدیده ای سخن بگویم که اینک خود را هماوردِ اعتقاد و باورهای ملی و مذهبیِ ما می داند و تنه به تنه ارکانِ غیرقابلِ معامله شخصیتمان می ساید! ساده لوحانه است اگر این پدیده نوظهور و به سرعت پیش رونده را بی اهمیت پنداشته و قابل بحثش ندانیم. دنیای امروز و افکارِ انسان امروزی هر لحظه منتظر و آماده تولدِ علمی نوپدید از هر نقطه این کره خاکیست و در این گذارِ پرشتاب و حیرت انگیز، ملی گرایی رنگ می بازد و انترناسیونالیسم (فراملی گرایی) به سرعت رشد کرده و جایگاه خود را مستحکم می سازد. آنچه این روزها درحال تسخیر اندیشه ها و تصرف بی رحمانه مرزهای شخصی و خصوصیِ افراد است، همانا سعی در ورود به دنیایی است که هرچه در گذشته شاخص و معیار و ارزش بوده را حامل تجاهل و تحجر و واپسگرایی دانسته و لازمه ورود به دنیای به اصطلاح پیشرفته و رنگارنگِ خود را دوری جستن از هرگونه وابستگیِ ذهنی، شخصیتی، جسمی و دینی می داند. این گونه اندیشه ها که غالباً با ماسکِ شخصیت های متجدد و سوسیابل (فرانسوی خونگرم خوش برخورد) و با ژستی متفکرانه و احترام برانگیز ظهور و بروز می کنند با استفاده از شکاف هایی که در سطورِ اخیر ذکر شد به هسته مرکزیِ افرادِ جامعه با محوریتِ نسل جوان رسوخ کرده و هرگونه آثار و علائم عفت، حیا، حریم، حدود، احترام، عاطفه، متانت و سایرِ خصایل و فضایلِ ناب انسانی را از بین برده و بنایی جدید پایه ریزی می کنند.

فضاهای مجازی درحالِ حاضر ارزان ترین، سریع ترین، تأثیرگذارترین،کاربردی ترین و فراگیرترین راهِ ممکن جهتِ تحمیل و القاء نظریات و ایده ها از سویِ کانون ها و کانال های پوچ گرا و لاقید بر جامعه هدف است. باید اذعان نمود راهی که آنان پیش گرفته اند تحت حمایت ها و با پشتوانه فکری و کارشناسانه عده ای نخبه و آگاه به تمام جوانب شخصیت یک جوان مسلمانِ ایرانی است که هم راه های ورود را کاملاً بی نقص و استادانه ترسیم کرده و هم روش های بی خطرِ فرار را بررسی کرده اند. این جنگ و این جبهه خاص، متمایز و حساس را نمی توان با هیچ نبرد دیگری قیاس نمود و باید آن را در شرایطی که کشورمان درگیر نبردی فرهنگی و تمام عیار است، به مثابه یک حمله اتمیِ ویرانگر دانست؛ از این لحاظ لفظِ اتمی به کار رفت که پس از این گونه حملات تا سال ها و حتی قرن ها پس از آن هم عواقب و عوارضش گلوی بازماندگان و آیندگان را خواهد فشرد و دیگر نمی توان در محل اصابتِ این گونه بمب ها امیدِ زیادی به رویش گیاهی و یا درختی و ایجاد جنگلی سبز داشت. این گونه میدان ها محل تعارف و تک روی و تظاهر و شعار و کم کاری و ساده انگاری و خوش خیالی و بی خیالی نیست. این فضاهای خالی می تواند در صورت قصور و غفلت تبدیل به پاشنه آشیل شده و شرایط دریبل زدن از سوی دشمن و رکب خوردن ما را فراهم کند. هجوم بی سابقه و حیرت آورِ جمعیتی فعال و غالباً صاحب ایده به فضاهایی اینچنین وسیع و نامحدود معلولِ کدام کم کاری ماست؟ برنامه ای برون مرزی مانند اینستاگرام چگونه و با چه پیش زمینه ای توانسته در کشور صاحب تمدن و فرهنگی چون ایران ۲۳ تا ۲۴ میلیون مخاطب را به طور مستقیم درگیر و وابسته نماید؟ برنامه ای که برای پیشگیری از جرم و بزه و ناخوشنامی و فروپاشیِ بنیان خانواده ها و از دست رفتنِ فرهنگ و به کمارفتنِ انسانیت و به چالش کشیدن مقدسات و به محاق رفتن روابط و سرنگونی استعدادها و لجن مال شدن ارتباطات و تحقیر هویت و از میان رفتن رسومات ناب ایرانی در میان خیل عظیمی که در اوجِ تنوع فکری و عقیدتی در هم می لولند و هرکدام سعی در توجیهِ ایده آل هایشان دارند، چه بوده است؟

اگر گریزی بر آمار عشق های آتشین و متعفنِ متولد شده در این فضاها بزنیم، درخواهیم یافت که بسیاری از عاشق و معشوق های واله و شیدایی که با سلامی مختصر و یا یک احوالپرسیِ معمولی در قالبِ گپی دوستانه دلباخته و سرگشته شده اند، هر کدام دارای شریکی شرعی و هم بستری قانونی و گاهاً یک یا چند فرزندِ نگون بختند که مادام العمر باید انگ بی اخلاقی والدین خود را بر پیشانی تحمل کنند! قطعاً میزان این آسیب ها در افراد کم سوادتر و دچارِ فقر فرهنگی و عاطفی بیشتر و ملموس تر است، اما عمق فاجعه در مخاطبان تحصیل کرده و برخوردار، بسیار دهشتناک تر و اسفبارتر از جماعتِ اخیرالذکر است، چرا که آنان چیزی را در عوضِ نداشته هایشان برگزیده اند، ولی اینان ایده ای را جایگزینِ داشته هایشان کرده اند. فلذا خاصیتِ خنجر، بریدن و دریدن است و هیچگاه قایل به تخفیف و تمایز نیست. عجیب است در دنیایی که اینچنین لبریزِ ملغمه و همهمه و شایعات ریز و درشت و مباهته های (دروغ بستن) ناجوانمردانه و لجن پاشی به افکار و تضییع حقوق خلق الله در شارعِ عام است، این جمعیت کثیر وقت می گذرانند و احساس آرامش می کنند.

گاهی که فلسفه و مناسبتِ این اتلافِ عمر را از خودشان جویا می شوی، کسبِ اطلاعات و آمار و دسترسی به علوم جدید و مشاعره و مباحثه و مصاحبه و سایرِ دلیل های ریز و درشت را در مقابلت ردیف می کنند، اما وقتی نام آخرین کتابی را که مطالعه کرده اند و حتی به صورت گذرا تورق نموده اند می پرسی، قطعاً جوابی نخواهند داشت و این یعنی انحطاط و این یعنی سقوط و این یعنی مرگِ یک تفکر…!

ضعف در آموزش

شاید بپرسید نقشِ ما فرزندانِ رسانه و مسئولان در این زیانِ بزرگ و داغ عظمای بر دل نشسته چیست؟ اولین اشتباه ما این بود که ایجاد و اشاعه فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در کودکان و نوجوانانمان از جایگاهی حتی در حد تبلیغاتِ چیپس و آدامس و بستنی هم برخوردار نبود. بدبختانه در سیستمِ آموزشی ما کتاب فقط در حد کلاس های تعریف شده و مصوب در مدارس جای می گیرد و حفظ کردن بر فهمیدن برتری دارد که اگر درکِ درستی در این خصوص به فرزندانمان می دادیم، اکنون باید با جمعیتی بالغ بر ۸۰ میلیون نفر دچار کمبود کاغذ و امکانات چاپ می بودیم و نه اینکه دائماً کاستی ها و قطعیهای اینترنتِ همراهِ گوشی های هوشمندمان را مایه عذاب خود بدانیم. چندی پیش مطلبی را در روزنامه ای می خواندم با این عنوان که تناقض های زیادی در آمارهای ارائه شده مربوط به سرانه زمانِ مطالعه در میان مردمِ ما وجود دارد و یکی از این آمارها زمانِ ۳ دقیقه را عنوان می نمود! ولی من به همان ۳ دقیقه هم مشکوکم، چون این گونه آمارها هم زیرنویس فیلم و اخبار و تبلیغات مندرج روی اتوبوس های خطِ واحد و بیلبوردهای نصب شده در چهارراه ها و روی پل های عابر پیاده و هم سایر موارد غیرقابلِ استناد را شامل می شود و نمی تواند آمار واقعی و قابل بهره برداری باشد. فرهنگِ کتابخوانی و احساسِ نیاز به مطالعه از آنجایی شکل می گیرد که تفکرِ دانشجویی از گهواره تا گور در وجودمان نهادینه شده باشد و همواره خود را محتاجِ یادگیری بدانیم. اما جای خالیِ این ذهنیت همواره در کلیتِ جامعه ایرانی دیده شده و نتیجه آن را می توان در پناهندگیِ فکری به دامانِ مراکزِ اطلاع رسانیِ نامشروع و بدونِ هرگونه سابقه و صبغه روشن مشاهده نمود. نظر به اینکه درخواستِ تهیه یک کتاب در پیِ تحلیل و تحقیق و سپس احساسِ نیاز شکل می گیرد و در این گونه خواسته ها ردِپایِ هیچ تحمیل و آثارِ هیچ خوراکِ آماده ای مشاهده نمی شود، یقیناً بحث تبعیتِ کورکورانه و اطاعتِ محض از اطلاعاتِ موجود منتفی و موازنه اراده و مطالعه شکل می گیرد.

مسیر اشتباهی

در بحث دیگری که جای تفکرِ بسیار دارد اینکه بسته ای اینترنتی با فرصتِ استفاده یک ماهه و قابلیت به کارگیری در تلفنِ همراه را می توان به سهولت و با صرفِ مبلغی متغیر از ۵ تا ۲۰ هزار تومان و… خریداری نموده و روز و شب های بسیاری را همنشین آن شد و به هر سایت و کانال و شبکه و هزار بیغوله تاریکِ دیگری سرک کشید و از این همه تنوع، مشعوف و مسرور شد، در حالی که بسیاری از نشریات و ماهنامه ها و فصل نامه های منتشره در کشور که بسیاری از آن ها فاقد بار علمی و اطلاعاتیِ قابل قبول بوده و غالباً در حالِ زد و خوردهای سیاسی و خط و نشان کشیدن های حزبی و جناحی هستند با هزینه ای بسیار بالاتر از این مبالغ در اختیارِ خوانندگان قرار می گیرند و غیر از تعدادی خاص و انگشت شمار که احساسِ دِین و وابستگی به مطالعه را در خود پروریده اند کسی سراغشان را نمی گیرد. موضوع کتاب اما مقوله ای تقریباً متمایز از مجلات و روزنامه هاست. در کنار مبالغی که ناشرانِ خوش انصاف با دلایلی چون گرانی کاغذ و پروسه های زمان برِ حروفچینی و ویرایش و سایر موارد عنوان می کنند، بحثِ نبود تنوع و تکثرِ مطالب و به روز نبودنِ قریب به اتفاقِ مراجعِ اطلاعاتی مطرح است که بسیاری از خوانندگانِ حرفه ای را محدود به یافتن و خواندنِ مجلدهایی خاص و کمتر دیده شده می کند و مابقیِ زمان مطالعه در فضاهای مجازی صرف می گردد. یکی دیگر از عللِ تسلیمِ محض در برابرِ هر مطلبِ مطرح شده در رسانه ها می تواند این باشد که مقالِ شناساندنِ افکار به طالبان آگاهی در جامعه ما به صورت علمی انجام نشده و چه بسا اصلاً هیچ اقدامِ درخورِ ذکری در این رابطه صورت نگرفته است. پیروِ شناختِ شخصیت ها، متفکران، پژوهشگران، نخبه ها، صاحبانِ ایده و اندیشه،کارآفرینان و فکرآفرینانِ ممتاز و موفق است که مطلوب و طالب به شکلِ تمیزِ آن به وجود می آید. هر از چندگاهی می بینیم و می شنویم که نابغه و نخبه ای از وادیِ ادبیات، صنعت،  اقتصاد، جغرافیا، عرفان، زمین شناسی، جانورشناسی، ایران شناسی، حقوق، فلسفه و… دارِ فانی را وداع گفته و به دیارِ باقی شتافته است. اینجاست که فریادِ وا اَسَفا از سوی عده ای معلوم الحال و فرصت طلب و مجامله گو و چاپلوس و منحرف و بی سواد گوش فلک را کَر می کند که ای اهلِ عالم بیایید و بر سَر زنید و مویه کنید و صورت بخراشید که مُراد و معقودتان پَر کشیده و شما هنوز زنده اید و پس از آن تولید جملاتِ کذایی، مسموم، جعلی و خیالی آغاز گشته و جالب اینکه در مواقعی هم سخنانی از بزرگانِ دینی را منتسب به نوگذشته می نمایند و در نتیجه موجی کاذب به راه افتاده و عده ای سوار بر موجِ ایجاد شده اقدام به مانورهای ناجوانمردانه و بهره برداریهای ناثواب از احساساتِ مخاطبانشان می کنند. گاه می بینیم که اقدامات خشن یک دولت علیهِ مردم خود که در صف قومیت یا اعتقاد دینی و مذهبی خاصی قرار می گیرند باعث برانگیختنِ احساسات هم کیشانشان در سایر نقاط دنیا می گردد و در کنار و ذیلِ بحث پیش آمده مطالب و هدف های دیگری هم گنجانده و به خوردِ مخاطب داده می شود.گاهی هم دیده شده که نویسنده ای بسیط و دانشمند سعی کرده از فضایی اینچنین آماده و پرمخاطب در جهت روشنگری و اشاعه زیبایی ها استفاده کند که نظیر این گونه دلسوزانِ رسانه هم کم نیستند، اما درک پایین بسیاری از کاربران و ناتوانی در تشخیصِ خوب و بد باعث نبود حصول نتیجه و بازخورد مطلوب گردیده است. در آلودگی و پلشتی های بی شمار موجود در این فضاها هیچ شکی نیست و این موضوع به اعترافِ اکثریتِ بزرگان علم جامعه شناسی رسیده است. اما باید به نقطه ای برسیم که ماهم بتوانیم پا به پایِ اخلالگران حوزه اخلاق و انسانیت از موقعیت های موجود بهره برداری کرده و از موضع بالا به قضیه بنگریم و نه اینکه دائماً شکست های ناشی از تقابل با این گونه رسانه ها را فرایادِ یکدیگر بیاوریم. همان گونه که یک کانال و یا شبکه ماهواره ای و یا نرم افزاری خاص قادر است و می تواند ظرفِ مدت کوتاهی باعث تغییرِ مسیرِ خانمی متأهل و متعهد بگردد و با القاء اندیشه های مذموم و مسمومِ بعضاً غربی بساطِ بی بندوباری و روابط پنهان و فحشاء و بی اخلاقی و تن فروشی را فراهم نماید و عمری پاکدامنی و بندگی را یک شبه به دامانِ نیستی اندازد، ما هم قادریم و می توانیم از دریچه مقابل بنگریم و از راه همین تجهیزات و امکانات نسبت به صدور پیام و اندیشه خود اقدام کنیم و یقیناً نظریاتمان باید مجهز به اسناد و پشتوانه و واکاویِ علمی بوده و قادر به پاسخگویی در هر شرایطی به هر نوع اندیشه و موضعی باشیم. در برابر غلیان و فورانِ شهوات جنسی که این روزها با گسترش روزافزون رسانه های مریض احوال به یک سونامیِ خانمان برانداز بدل گشته و کوچک و بزرگ و مرد و زن و متأهل و مجرد هم نمی شناسد و مدام ضرر می زند نمی توان از راه عتاب و خطاب و امر و نهیِ صرف وارد شد، بلکه تشریح لازم است و توضیحاتمان باید علمی باشد. باید مجهز باشیم و با حلم و شکیبِ کامل پیش برویم.

همه مقصریم

قبولش سخت است ولی باید بپذیریم که در میدان دشمن خوب بازی نکرده ایم و هر کدام در جایگاهِ خود متهم به کم کاری هستیم. این اتهام متوجه آن پدری است که با دست های خود فرزند مظلوم و بی پناه و غیرمسلحش را به دست شبکه های مستهجن و نازلِ خارجی سپرده و روشِ همسرداری را از کانالِ آنان به دختر و پسر خود می آموزد و یا طفلِ معصومش را با تبلتی و یا گوشی هوشمندی تنها می گذارد و هیچ توضیح و پیش زمینه ای را در ذهنش ترسیم نمی کند. این اتهام متوجه آن مادری است که در عوضِ کسب اطلاعات و ایده های جدید در راستای تربیت صحیحِ فرزند، وقت خود را صرف فراگیری و آموزش انواع رقص عربی و ایرانی و ترکی و آمریکایی می کند و با ترویج برهنگی در محیطِ پاک و مقدس خانه باعث جهش زودتر از موعدِ احساس و ایجاد بلوغ نابهنگام و غیرِمعمول در فرزندش می شود. مادری که مسئولیت مادر بودن و همسرداری را صرفاً در طبخ غذایی آماده و یا نیم پخته و شستن و رُفتنی روزانه خلاصه نموده و گرامی ترین لحظات و ارزشمندترین اوقاتی را که باید صرفِ همسر و فرزند و تعالی و آسایشِ روح و روان خود نماید، در تلگرام و اینستاگرام و توییتر و هزار ناکجاآبادِ دیگر برای تبریک مناسبت های ساختگی و لایک مطالب بی بُن و ریشه و دیدن تصاویر قبیح و پاسخگویی و اجابتِ مردکی لاقید و هرزه هدر می دهد. این اتهام متوجه آن معلمی است که غافل از وظیفه قانونی و انسانی و الهی خود به دنبال خرید و فروش منزل یا اتومبیل و یا اخذ وام و افتتاح آژانس و بنگاه و سایر موارد غیرمرتبط و حاشیه ای است و بدون کمترین نظارت و اعمال هیچ گونه محدودیتی در رفت و آمد و مراودات و هم نشینی های شاگردانش، مطالبی تعریف شده را با اقتباس از کتاب های آموزش و پرورش ارائه نموده و بنا را بر اتمام وظیفه خود می گذارد. این بی مسئولیتی و بی تعهدی و نبود توجه به احساسات و علایق دانش آموزان در بسیاری از موارد منجر به رنجاندن و رماندن نسل جوان و غلطاندنشان به بیابان ها و صحرای خشک و خطرناک بی هویتی می گردد. معلم یک مرجع و الگوی بی بدیل است و معلمان پدر و مادرانِ دوم در خانه دوم فرزندانِ مایند و غفلتشان از آینده سازانِ جامعه می تواند منتج به تحسر و افسوس باشد برای مملکتی که هر لحظه تشنه و خواهانِ رشد و کم کردن فاصله با قدرت های صنعتی و پیشرفته دنیاست. نبود مخالفتِ معلمان با درگیری دانش آموزان در فضای مجازی در حکم تأیید و تأکید بر عملکردِ آنان است. نتیجتاً اینکه در کنار معلمان شریف و بردبارِ شاغل در مدارسمان، هستند کسانی که دچار غفلت و پسرفت شده اند.

غفلت رسانه ملی

از این گذار می توان نهیبی هم به صدا و سیما زد. قابلِ بررسی است و درخورِ دقت کردن و باید بدانیم کدام جایِ خالی باعث شده تا شبکه های پوچ و بی محتوایِ ماهواره ای و ابزارهای فعال در فضای مجازی بتوانند گوی سبقت را از صدا و سیمای وطنی بربایند و اینچنین یکه تازی کنند؟کدام جای خالی توانسته مجال تاخت و تازی اینچنین خونبار و خانمان برانداز را به معاندان بیرونی بدهد و فرصت عربده کشی و یارگیری را در اختیارشان بگذارد؟ کدام کمبود و کدامین اهمال باعث رویگردانی اجتماعی عظیم از خانواده های ایرانی و تمایل آنان به رسانه های غربی گردیده؟ آیا بیننده فاقد قدرت تحلیل و تمیزدادن خیر از شر است و یا نمایشگر نتوانسته علایق و اقتضائات مخاطب خود را کارشناسی و کنکاش نماید؟ کدام روی سکه مغفول مانده که پدری با منش و مرام ایرانی-اسلامی بتواند در کنار همسر و با همراهی فرزندانی که در مرز حساس و طوفانی بلوغ قرار دارند نظاره گر فیلم ها و سریال های شرم آور و بی معنی ترکی و کلمبیایی و لهستانی و… باشد!!!؟ فیلم هایی که سرشار از ملامسه ها و معاشقه های به دور از اخلاق و انسانیت و مخالطت های خوک مانند است، چرا و چگونه در سبد فرهنگی ایرانیان دارای جایگاه شده و عصاره پاکدامنیِ خاص این قوم اصیل را در فاضلاب شهوترانی و دنیاپرستی سرازیر نموده است؟ آیا اعلان این جنگ ناعدلانه و نابرابر را نشنیده ایم و یا با تأخیر شنیده ایم و یا تصمیمی برای تقابل نداریم؟ مگر مقام معظم رهبری نفرمودند که (اگر از فضای مجازی غافل شویم، اگر نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئناً ضربه خواهیم خورد و هرکس به اندازه وسع و توان خود باید در میدان حضور یابد؟) پس دلیل این همه غفلت چیست؟ برنامه صدا و سیمای ما برای حمله به اردوگاهِ دشمن چه بوده است؟ آیا ما هم به موازات آنان توانسته ایم برنامه بسازیم و اصلاً به مهندسی معکوس در این خصوص اندیشیده ایم؟

دلیل این خلط مبحث در زمینه فضای مجازی و برنامه های رادیو و تلویزیون این بود که صدا و سیمای ما می توانسته و می تواند با استفاده از نخبگان و صاحب نظران، خود را در جایگاه هدایت گر و تدوین گر بسیاری از خروجی ها در فضاهای مجازی قرار دهد. تأسف آور و نگران کننده است که سیستم عظیم و ریشه داری چون صدا و سیما با در اختیار داشتن چند هزار کارمند و جذب چندین هزار میلیارد تومان بودجه سالانه از سفره بیت المال و کسب درآمدهای آنچنای از پخش آگهی و تبلیغات، در مصاف با شبکه های بی محتوا و غیرحرفه ای و چند نفر ضدانقلاب فراری و فریبکار و حقه باز و دروغگو و شارلاتان، حرکتِ لاک پشتی پیش گرفته و به فاز انفعال و سکون فرو رفته است. باید باور کرد که فضای مجازی امروزه فراگیرتر و گسترده تر از آن است که بتوان انکار یا محدودش نمود. اینجا جایی است که تبادل افکار، ارائه عقاید، تشریح مطلوبات، توضیح مطبوعات و درج مکتوبات با سرعتی فوق العاده صورت پذیرفته و هرگونه غفلت از این امکانات می تواند برگ برنده را تقدیم دشمن نماید. همان گونه که جانورهای داعشی توانستند با انتشار تصاویر و فیلم های جنایات و وحشی گریهای خود در این فضا موجب تولید رعب و وحشت و تشنج در اجتماعات مدنظرشان گردند، ما هم می توانیم با ترسیم برنامه های هدفمند و غنی در راه معرفی اسلام واقعی به تمام انسان ها گام برداشته و ایدئولوژی خویش را صادر کنیم.

تغییر در نحوه نگرش نهفته

به گزارش کردپرس ؛ نباید فراموش کرد که در خصوص انتشار برگردان متن نامه مقام معظم رهبری به جوانان اروپایی، همین فضاهای مجازی چه نقش کلیدی و کارسازی را ایفا کردند. بسیاری از دانشجوهای کشور با اراده ای ستودنی انجام وظیفه کرده و نسبت به ترجمه نامه رهبری به زبان های مختلف دنیا اقدام نموده و آن را به وسیله همین فضاها به سراسرِ دنیا ارسال نمودند. فلذا نکته کلیدی اینجاست که آب را از سرچشمه باید برداریم و نه اینکه منتظر بمانیم تا در پایین دست رودخانه به جریانی اعتماد کنیم که نمی دانیم در طول مسیر متحمل چه آلودگی هایی شده است. ما باید در متن این جریان، تعیین کننده باشیم و نه فقط ناظر و مصرف کننده صرف. فراموش نکنیم فضای مجازی هم می تواند فرصت باشد و هم خسران و زیان و خرابی، لیکن آنچه جهت را به نفع ما تغییر می دهد همانا نحوه نگرش و استدلالِ ماست …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایر خبرها

اینجا محل تبلیغات شماست

اینجا محل تبلیغات شماست