اینجا محل تبلیغات شماست

اینجا محل تبلیغات شماست

آوای مرز : هشتم شهریور ماه سالگرد شهادت مظلومانه شهیدان رجایی و باهنر است، مردان بی ادعایی که سالروز شهادت آنان به نام هفته دولت نامگذاری شد.

 در روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ محمدعلی رجایی رییس‌جمهوری و محمدجواد باهنر نخست‌وزیر وقت به همراه گروهی از اعضای هیات دولت در انفجار دفتر نخست‌وزیری به شهادت رسیدند.

این واقعه درست ۲ ماه پس از آن رخ داد که آیت‌الله سیدمحمد حسینی‌ بهشتی و بیش از ۷۰ تن از چهره‌های سیاسی و اجرایی عضو حزب جمهوری اسلامی در انفجار دفتر این حزب ترور شده و به شهادت رسیده بودند. شهید رجایی هنگام مرگ ۴۸ سال سن داشت. او پس از پیروزی انقلاب ابتدا سمت وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت و سپس در سال ۱۳۵۹ به نمایندگی مردم تهران وارد مجلس شورای اسلامی شد. در ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ به نخست‌وزیری و پس از عزل بنی‌صدر از مقام ریاست جمهوری در انتخابات دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب بیش از ۱۳ میلیون رأی مردم به عنوان دومین رئیس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.

باهنر نیز هنگام شهادت ۴۸ ساله بود. او پس از پیروزی انقلاب مسئولیت‌هایی از جمله عضویت در شورای انقلاب، نمایندگی مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، وزارت آموزش و پرورش (در کابینه شهید رجایی) و دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی (پس از شهادت دکتر بهشتی) را برعهده داشت. او پس از انتخاب رجایی به ریاست ‌جمهوری، از سوی وی به نخست‌وزیری جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

چهارسالش بود که پدرش را از دست داد. با فقر از همین دوران آشنا شد. در فقدان پدر، مادر نان آور خانه شد. در زیرزمین خانه به شکستن بادام و گردو و پاک کردن پنبه مشغول بود و از همین راه با درآمد ناچیزش هزینه زندگى بخورونمیرى را تأمین مى کرد.

رجایى کوچک سرانگشتان ترک خورده مادر را مى دید و تا عمق جانش از رنج مادر و ندارى و تنگدستى رنج مى برد. این مشاهدات او را برانگیخت که در همان دوران کودکى به فکر معاش خانه بیفتد و همزمان با تحصیل در دوره دبستان در مغازه خویشاوندى به شاگردى مشغول شود. شاید کمى از بار سنگین مادر بکاهد. ۱۴ سالش شد. به فکرش رسید از قزوین به تهران بروند. شاید کارى بهتر برایش فراهم شود. رجایى نوجوان به هر درى سرکشید، شاگرد مغازه آهن فروشى شد، به دستفروشى پرداخت، هر روز فروش جنسى را تجربه کرد. روزها را به تلاش براى گذران زندگى خود و مادر رنجدیده اش مى پرداخت و شب ها به کلاس درس مى رفت.

۲ سال به همین منوال گذشت، قبل از نهضت ملى شدن نفت آخرین بساطى که براى دستفروشى پهن کرد در سبزه میدان بود. مأموران حکومت رزم آرا طى یورشى به دستفروشان به قلع و قمع آنان پرداختند و این تنها امکان کسب و کار را نیز از او سلب کردند. این روزها ذهن رجایى جوان درگیر یافتن راهى براى امرار معاش روزانه بود. مادر پیرش را یاراى کارکردن بیشتر نبود. ولى آخرین راه هاى کسب درآمد هم برروى او بسته شده بود. سرانجام به صورت پیمانى به استخدام نیروى هوایى درآمد.

حقوق ثابت ولو اندک ارتش تا حدى به زندگى او رونق و ثباتى بخشید و از دغدغه نادارى تا حدى کاست. در پنج سالى که در ارتش خدمت کرد درس را هم پیگیرانه ادامه داد و دیپلم گرفت. در همین سال ها بود که او به جریان هاى مذهبى و سیاسى موجود راه پیداکرد. با جریان نواب صفوى آشناشد، در فعالیت هاى جبهه ملى مشارکت کرد، مسجد هدایت و سخنرانى هاى گرم طالقانى را شناخت و گمشده اش را در اوجست. این آشنایى آتشى در دل او افکند که دیگر خاموش نشد و او را به عرصه هاى دیگر سیاسى کشاند. بعد از کودتاى سال ۱۳۳۲ در جریان تصفیه نیروى هوایى او را به نیروى زمینى فرستادند که موجب اعتراض وى واقع شد.

همین مسئله بهانه اى شد که او در سال ۱۳۳۴ از ارتش استعفا کرده و به شغل معلمى روى آورد. او فقر و محرومیت را با جان و پوست خود چشیده بود و در این سال ها همدردان خود را نیز دیده بود که در بدترین شرایط در گوشه و کنار سرزمینش عنوان زندگى را با خود یدک مى کشند . آموزه هاى طالقانى با این مشاهدات زجرآور درهم آمیخت و او را به فکر یافتن راه نجاتى دیگر انداخت.

اما این بار دیگر به فکرنجات خود از چنگ فقر نبود که به نجات ملتش مى اندیشید. با اعلام تشکیل نهضت آزادى در سال ۱۳۴۰، او به این جریان گرایش پیداکرد و سال بعد به عضویت آن درآمد. سال ۱۳۴۱ تصمیم به ازدواج گرفت. ۲۹ سالش بود و به خواستگارى دخترى ۱۹ ساله از آشنایان رفت. برخلاف عرف جارى که حداقل با وعده وعیدها نوید زندگى خوشى را به همسرشان مى دهند، او صادقانه از ندارى مال ومنال و داشتن بیمارى و ضعف هاى نفسانى خود سخن گفت. صداقت او مهمترین جاذبه اى بود که همسرش را به سوى او کشاند.

همسرى که با این انتخاب نشان داد با دیگر همسالانش متفاوت است، نگاهى دیگر به زندگى دارد و سودایى پرشور در سر. اولین آزمایش این زوج خیلى زود سررسید. یک سال از ازدواج آنها نگذشته بود که رجایى را در قزوین همراه با اعلامیه هاى نهضت آزادى بازداشت کردند. کسى نفهمید و هنوز هم نمى داند در یک ماه ونیمى که رجایى زندان بود همسر جوانش که به امیدى به خانه این مرد آمده بود چه شب ها و روزهایى را گذراند و چه نگرانى ها و تشویش هایى در لحظه لحظه هاى آن دوران به جان و روح او چنگ انداخت. اما گویى تقدیر براى او رؤیایى دیگر داشت.

با دستگیرى سران نهضت آزادى و محاکمه آنان فعالیت نهضت نیز از اوج افتاد. اما رجایى پس از آزادى نیز نتوانست آرام بنشیند. گرچه در این سال ها در مدرسه کمال و امثال آن به تدریس مشغول بود و کار فرهنگى و روشنگرى براى دانش آموزان را سخت پى مى گرفت، اما همچنان در فکر راهى عمومى تر و فراگیرتر بود.

رجایى که با سران سازمان مجاهدین در انجمن اسلامى دانشجویان آشنا شده بود نیز به این جریان پیوست. تنها امکانى که داشت خانه شخصى اش بود که هرزمان لازم بود در اختیار اعضاى سازمان قرار مى داد. همسرش در همه این مراحل که بى شک هزینه هنگفتى دربرداشت همراه و یاور او بود. او که با اعضاى کادر مرکزى سازمان در زمان هاى مختلف آشنایى و ارتباط داشت چنان با آرامش و متانت رفتار مى کرد که به رغم ضربه هاى متعددى که به سازمان وارد آمد ساواک به ارتباط وى پى نبرد. او با احمدرضایى، رضا رضایى و بعد از آن بهرام آرام و لطف الله میثمى در ارتباط بود. در مدرسه رفاه نیز با پوران بازرگان همسر حنیف نژاد قبل از مخفى شدن وى همکار بود.

بعد از مخفى شدن پوران، رجایى برخى مدارک و نوشته هاى او را در منزل خواهرش پنهان مى کند. یکى از این کتاب ها توسط خواهرزاده به شخص دیگرى داده مى شود. با دستگیرى وى و گرفتن کتاب مورد نظر سرانجام ساواک به رجایى مى رسد. در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۳ رجایى دستگیر مى شود.

پس از آزادى از زندان در ۲۸ آبان ۵۷ از افراد اولیه و اصلى انجمن اسلامى معلمان شد. پس از بازگشت حضرت امام و استقرار ایشان در مدرسه رفاه، رجایى تلاش کرد تا صداى امام را به گوش مردم برساند. در همین زمان تعدادى از سران رژیم در مدرسه رفاه زیر نظر وى نگهدارى مى شدند و وى در مقابل عقیده عده اى که قائل به اعدام این افراد بودند معتقد به اعمال قانون در قبال ایشان بود.

پس از استقرار دولت موقت و انتصاب غلامحسین شکوهى در اسفند ۵۷ به عنوان وزیر آموزش و پرورش رجایى به عنوان مشاور وى برگزیده شد و در تاریخ ۱۸ شهریور ۵۸ زمانى که دکتر شکوهى به علت بیمارى از آموزش و پرورش استعفا داد، تا مهرماه سال ۵۸ رجایى به عنوان سرپرست موقت وزارت آموزش و پرورش به کار خود ادامه داد و در هفتم مهرماه هنگامى که مهندس بازرگان ترکیب جدید کابینه خود را اعلام کرد وى به عنوان کفیل آموزش و پرورش منصوب شد.

پس از انتخاب حجت الاسلام اکبر هاشمى رفسنجانى به ریاست مجلس شوراى اسلامى در ۲۹ تیر ۵۹ و سوگند ابوالحسن بنى صدر در ۳۱ تیر همان سال در مجلس مسئله انتخاب نخست وزیر به وجود آمد. پس از اداى سوگند توسط بنى صدر نام دو تن به عنوان نخست وزیر مطرح شد که یک نفر فرد پیشنهادى رئیس جمهور و دیگرى فرد پیشنهادى حزب جمهورى اسلامى بود. نخستین فردى که به عنوان شخص مورد نظر رئیس جمهورى مطرح شد سید احمد خمینى بود و شخص مورد نظر حزب هم جلال الدین فارسى.

پیشنهاد سید احمد خمینى با مخالفت امام مواجه شد و پس از آنکه پیشنهاد جلال الدین فارسى منتفى گردید، بنى صدر، مصطفى میرسلیم را به مجلس معرفى کرد که وى نیز با عدم تمایل نمایندگان مجلس مواجه شد و بنى صدر پیشنهاد مسکوت گذاشتن نخست وزیرى وى را داد . در نهایت قرار شد با توافق رئیس جمهور و مجلس، هیأتى انتخاب شود تا صلاحیت افراد موردنظر براى نخست وزیرى را بررسى و معرفى کند.

سرانجام رجایی به عنوان نخست وزیر انتخاب شد. دولت رجایى در مدت نخست وزیرى وى با بحران هاى متعددى مواجه بود.
پس از مدت ها کشمکش بین ابوالحسن بنى صدر و همفکرانش از یک سو و نیروهاى موسوم به خط امام از طرف دیگر، با اوج گیرى اختلافات و کارشکنى ها در شرایط بحرانى، امام خمینى در تاریخ ۲۰ خرداد ۶۰ بنى صدر را از فرماندهى کل نیروهاى مسلح برکنار کرد و سرانجام پس از آنکه مجلس رأى به عدم کفایت سیاسى بنى صدر داد، در تاریخ ۱ تیر ۶۰ امام(ره) وى را از ریاست جمهورى عزل کرد.در پى اعلام انتخابات ریاست جمهورى، رجایى نیز به عنوان یکى از نامزدها ثبت نام کرد

دومین انتخابات ریاست جمهورى در دوم مردادماه ۱۳۶۰ برگزار شد و رجایى با اکثریت مطلق آراى اخذ شده یعنى ۱۳۰۰۱۷۶۱ راى از ۱۴۷۶۳۳۶۲ راى به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد. وى در دوازدهم مرداد ۶۰ در جلسه علنى مجلس شوراى اسلامى، مراسم تحلیف را به جا آورد و اولین اقدام وى در مقام ریاست جمهورى معرفى محمدجواد باهنر به عنوان نخست وزیر بود.

 وى در دوره کوتاه مدت ریاست جمهورى خود (۲۸ روز) راه و خط مشى انقلابى و مکتبى را که در دوره نخست وزیرى در پیش گرفته بود ادامه داد.ساعت ۱۴:۴۵ دقیقه روز یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰ طى جلسه شوراى عالى امنیت ملى که آخرین جلسه اى بود که به ریاست رجایى برگزار مى شد هنگامى که وحید دستجردى رئیس شهربانى کل کشور داشت گزارشى در مورد شهادت سرگرد همتى فرمانده یگان مالک اشتر ارائه مى کرد ناگهان در ساعت ۱۵:۱۵ بمب آتش زایى در طبقه اول ساختمان نخست وزیرى منفجر شد و رجایى و محمدجواد باهنر به شهادت رسیدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سایر خبرها

اینجا محل تبلیغات شماست

اینجا محل تبلیغات شماست